شهيدعبدالحسين عبدلي

نام پدر : محمدعلي

ت ت : 1342

ت ش : 1361/6/4

محل شهادت : شلمچه

نحوه شهادت : اصابت تير

عمليات : رمضان

شهيد عبدالحسين عبدلي در سوم آذرماه سال 1341 در يك خانواده مستضعف در روستاي سجزي ديده به جهان گشود. اولين فرزند پسري بود كه در خانواده متولد شد و به همين خاطر مورد علاقه شديد پدر و مادر قرار گرفته و او را بسيار دوست مي داشتند. در سال 1347 تحصيلات ابتدايي خود را در همان روستا آغاز نمود. درسش بسيار خوب بود و در كارهاي ديني مثل نماز، مجالس روضه و بحثهاي ديني شركت مي كرد. در سال 1353 دوران ابتدايي را به پايان رسانيد و براي ادامه تحصيلات راهي اصفهان شد ولي به علت نبودن امكانات مادي مجبور شد به شهر كوهپايه كه نزديكتر بود برود. پدرش سعي داشت به خاطر ادامه تحصيلات فرزندش به هر نحوي كه باشد زمينه را برايش مهيا سازد. وي در حاليكه يك محصل بود اوقات فراغت و تعطيلات خود را دوشادوش پدر بزرگوارش به كارهاي كشاورزي مي پرداخت و پس از اتمام کلاس اول راهنمايي به علت اينكه در روستاي سجزي مدرسه راهنمايي تاسیس شد، کلاسهای دوم و سوم راهنمايي را در روستاي خودش با موفقيت به پايان رسانيد. در سال 1357 بود كه به خاطر كسب علم بيشتر به شهر كوهپايه رفت و دوران دبيرستان را شروع نمود. با اينكه هر روز بايستي مسافت زيادي را طي مي نمود باز در كارهاي كشاورزي هيچ گونه دريغي نمي ورزيد و همراه پدرش شب و روز كار مي كرد. در اوايل سال تحصيلي دبيرستان بود كه راهپيمايي ها و تظاهرات عليه رژيم سابق شروع شده بود كه تنوع ديگري به او دست داده بود مدرسه را رها ساخته و كمتر اوقات در خانه به سر مي برد

هميشه به اصفهان مي رفت و گاهي اوقات شبها به خانه بر نمي گشت و در خانه اقوامش به سر مي برد. در راهپيمايي ها شركت مي نمود و بعضي اوقات كه به خانه بر مي گشت خوشحال بود از اينكه مردم را با اتحاد مي ديد كه در برابر تانك و مسلسل با مشت گره كرده ايستاده اند و مي گفت پيروزي نزديك است و ديگر نمي توانند مردم را خاموش كنند و صحبتهاي تازه اي درباره انقلاب و امام امت مي كرد. بعضي اوقات هم وقتي به خانه باز مي گشت ناراحت و عصباني به نظر مي رسيد و هر چه از او سوال مي شد چيزي نمي گفت و لحظه اي سكوت و تامل مي كرد و مي گفت اين بي وجدانهاي آدم كش عده اي از مسلمانان بي گناه را شهيد كردند و آنها رحم ندارند. بالاخره انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و بار ديگر به دبيرستان رفت و به ادامه تحصيل پرداخت و در كنار اين كه درس مي خواند در تبليغات انقلاب و رأي گيري ها شخصي بسيار فعال بود. در سال 1359 بود كه كلاس سوم دبيرستان را در شهر كوهپايه به پايان رسانيد و براي اينكه وقت بيشتري براي درس خواندن داشته باشد به اصفهان رفت و سال چهارم دبيرستان را در آنجا شروع كرد و شبها را در خانه يكي از اقوام نزديكش به سر مي برد و در آنجا هم از تبليغات درباره انقلاب هيچ گونه دريغي نداشت تا اينكه بنابر پيشنهاد پدرش در اول فروردين سال 1360 با اين كه هنوز درسش به پايان نرسيده بود ازداوج كرد و در خانه پدرش زندگي ساده اي را آغاز نمود و سه ماه بعد ديپلم خود را با موفقيت گرفت و بلافاصله در كارخانه مهر كوپا كه در نزديكي روستا بود مشغول به كار شد. با اينكه در آمد چنداني نداشت راضي بود و خدا را شكر مي كرد. در زندگي با همسرش بسيار مهربان و صبور بود. پدر و مادرش بي نهايت او را دوست داشتند و علاقه خواهرانش نسبت به او خيلي زياد بود. با دوستانش رفت و آمد داشت و در ميان دوستان در شجاعت و مردانگي بي نظير بود. هميشه خود را كوچكتر از هر كسي مي دانست و دلسوز و ياور مظلومان بود. از اخلاق اسلامي برخوردار بود و علاقه بسياري به نماز و كارهاي خير و ائمه اطهار و امام امت و روحانيت مبارز داشت.بيش از 6 ماه از ازدواجش نگذشته بود كه به خاطر انجام خدمت سربازي زودتر از اينكه او را فرا خوانند بنابر تقاضاي خودش به خدمت سربازي شتافت و براي دوران آموزشي به تهران اعزام شد و بيش از سه ماه در تهران بود تا اينكه دوران آموزشي به پايان رسيد و سپس به اصفهان اعزام گشت و به پايگاه نيروي هوايي هشتم شكاري منتقل شد. در اين هنگام بود كه داراي فرزند دختري شد كه بسيار او را دوست مي داشت و به همسرش سفارش مي نمود كه بخوبي از او مواظبت كند و تربيت و اخلاق اسلامي را به او بياموزد. هرگاه به مرخصي مي آمد صحبتهايي از جبهه، شهيدان و جانبازان مي نمود و مي گفت هر چه كرده ام كه مرا به جبهه اعزام كنند نمي پذيرند تا اينكه پس از نه ماه خدمت بنابر تقاضاي خودش و از طريق يگان موافقت شد تا اينكه از طريق بسيج سپاه پاسداران به جبهه حق عليه باطل اعزام گردد. با اينكه علاقه زيادي به جبهه داشت و عاشق شهادت بود بيش از يكماه در جبهه با كفاران بعثي به جنگ و ستيز پرداخت و سپس در عمليات رمضان در شلمچه تركش خونبار به او اصابت نمود و مجروح شد و به بيمارستان صاحب الزمان اراك منتقل شد و تلفني به خانواده اش اطلاع دادند. خانواده اش همراه پدر و مادرش به ملاقات او شتافتند و او را به اصفهان منتقل و در بيمارستان امين بستري نمودند. هرگاه به ملاقات او مي رفتيم مي گفت من قابليت شهيد شدن را نداشته ام و هميشه از خدا آرزوي شهادت مي طلبيد و سرانجام به خاطر عمل جراحي به بيمارستان آيت الله كاشاني منتقل شد و در آنجا در تاريخ 4/6/1361 در سن بيست سالگي به شهادت كه آرزوي ديرينه اش بود رسيد.

«روحش شاد، يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.»

نوشته يكي از دوستان شهيد

قسمتي از وصيت نامه شهيد عبدالحسين عبدلي

 «اللهُمَ اَرزُقنا شَهادَهَ في سَبيلِكَ». (خداوندا شهادت در راه خودت را به ما عطا كن).

با درود فراوان به امام بزرگوار و امت شهيد پرور و رزمندگان جان بر كف اسلام

اينجانب سربازي كوچك و خدمت گذاري ناچيز از سيل عظيم امت مسلمان مي باشم. وظيفه شرعي خود ديدم كه به سهم خود در دفاع از اسلام و مهين اسلامي خويش قدمي بردارم. ما كه در صدر اسلام و كربلاي حسين (ع) نبوده ايم تا فرزند زهرا تنها نماند، اينك به ياري امام كبيرمان لبيك بگوييم تا اسلام براي هميشه در تاريخ سربلند بماند و با اتحاد كامل بر عليه تمام دشمنان اسلام قيام مي كنيم و با مزدوران شرق و غرب مي جنگيم تا آنان را از بين برده و انشاء الله با ياري خداوند ما پيروز هستيم.

اي دشمنان اسلام، اي جنايتكاران تاريخ ما به اسلام بيش از وجودمان معتقديم و اگر هزار بار تكه تكه ام و دوباره زنده ام كنيد باز با شما مي جنگم و براي جمهوري اسلامي تا پاي جان به پيش مي روم.

ملت قهرمان و مسلمان در هر كجا كه هستيد امام را تنها نگذاريد و وحدت و يكپارچگي خود را حفظ كنيد و مبادا لحظه اي خداي ناكرده غافل شويد زيرا مسئوليت خون شهدا بر گردن شماست.

اي امام هميشه بانگ بر جنايتكاران برآور كه فرياد تو بت شكن تاريخ است و ديگران را هوشيار مي كند تا مبادا فرصت طلبان ميراث خوار انقلاب و شهدا گردند.

وصيت من به تمام برادران كه در حكومت اسلامي مسئوليتي را بر دوش مي كشند اين است كه پا به پاي ولايت فقيه و روحانيت مبارز پيش برويد و هميشه پيرو خط امام بوده و فعاليتهايتان در راه رضاي خدا باشد تا مبادا شرك در گوشه و كنار زندگي شما وارد شود و شما را از مقصد اصلي بازدارد.

سلام و درود بر حضرت مهدي و نائب بر حقش امام خميني و آن كه عاشقانه اين راه را مي پيمايد…

امام را دعا كنيد، بيشتر قرآن و دعاهاي توسل و كميل و بقيه را بخوانيد…

پدر و مادر و برادران و خواهران پس از اسلام از شما مي خواهم كه طبق آيه شريفه (اَطيعو اللهَ وَ اَطيعو الرَسولِ وَ اولاَمرِ مِنكُم) عمل كنيد و بدانيد كه متاع دنيا زود گذر است و براي شما هميشه نمي ماند. پيام من به تمام برادران و خواهران و امت شهيد پرور اين است كه با تمام قوا از جبهه هاي نبرد پشتيباني كنيد و از نبرد با كافران نهراسيد.

براي فتح كربلا پيش به سوي جبهه ها

6/5/1361

…………………………………………………………………………………………………..

 

Leave a comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *